یادداشت
در تاریخ ۲۳ خرداد ۱۴۰۲ به مناسبت روز جهانی اهدا خون و با هماهنگی سازمان انتقال خون خرمشهر از ۱۵ نفر از پرسنل این شرکت نمونهگیری شد. هدف از این عمل انساندوستانه حفظ سلامتی و یاری رساندن به بیماران خاص بوده است.
٣٧ سال پیش جوانی ٣٠ ساله بودم پرشور و پرتلاش با رویاهایی دور و به ظاهر دستنیافتنی. خیالپردازی میکردم و دوست داشتم روزی نقشی در آبادی و توسعه ایران عزیزم داشته باشم. عزمم را جزم کردم تا به این رویا برسم. مسیر دشوار و پرپیچ و خم بود و ناهموار. بارها زمین خوردم و هر بار مصممتر از قبل بلند شدم. در این مسیر اما هیچگاه احساس تنهایی نکردم. کنارم همیشه کارگران زحمتکش و مدیران متخصصی بودند که حضورشان دلگرمی و قوت قلب من بود و روز به روز به تعدادشان افزوده میشد. خانواده عظام پرجمعیتتر و ریشهدارتر شد.
یه مدیری داریم در عظام که پرتکرارترین کلمهای که به ما میگه «نمیشه» است. میتونین اسمش رو حدس بزنین؟ بله! درسته، حاج حسن آقای زهرهوند. سال گذشته به بهانهی روز عظام میخواستیم بریم از مدارس عظام در خوزستان مستندی بسازیم، خدمت ایشون رسیدیم که هماهنگ کنند ولی مثل همیشه گفتند نمیشه. بعد که قشنگ حال ما رو گرفتن و ناامیدمون کردن، تماس گرفتن که با یه تلفن کل استان خوزستان رو به صف کردن که ما بریم و مستند رو بسازیم.
وقتی مامان برای سومین بار صدایم کرد و جواب ندادم خودش آمد دنبالم. احتمالا حوصله نداشت آخرشب که برمیگردیم خانه به آشپزخانه برود و مشغول سیبزمینی پوست کندن برای دختر گرسنهاش بشود. توی اتاق بچههاشان قایم شده بودم و داشتم یکییکی کتابهایی را که بادقت انتخاب کرده و کنار دستم چیده بودم میخواندم.
وقتی 36 سال پیش نهال گروه صنعتی عظام را در دل خاک پاک ایرانزمین میکاشتم، یکی از رؤیاهای همیشگیام تماشای به بار نشستن این درخت بود تا همهی مردم سرزمینم از ثمرهی شیرین آن بچشند. برای رسیدن به این رؤیا همیشه به همکاران و مدیران پیشنهاد میکردم در مسیر توسعه و پیشرفت عظام فقط به صنعت توجه نکنند و عظام همهجانبه رشد کند.
شرکت سازهپویش در راستای عمل به مسئولیتهای اجتماعی خود که یکی از آنها حفظ فضای سبز است، به این موضوع اهمیت فراوانی میدهد. به صورتی که هر ساله در روز درختکاری طی مراسمی با دعوت از مدیران ارشد شهرداری و کارکنان (مدیرعامل و سایر مدیران ارشد، همکاران واحدهای مختلف) به تعداد پرسنل خود در بوستانهای تهران اقدام به کاشت نهال میکند.
شرکت فرآوری و ساخت سالهای سال کار کرده، دانش فنی و تجربهی زیادی در حوزهی کمک فنر در بازار داخلی دارد و ظرفیت زیادی ایجاد کرده است. برای بهرهبرداری از این ظرفیت فقط بازارهای داخلی کافی نبود.
من بارها و به بهانههای مختلف به خوزستان سفر کردم و در اکثر شهرهای این استان زرخیز قدم زدم. از اهواز و شبهای زنده و پرجنبوجوشش تا آبادان و مردم خونگرمش، از ملاثانی و بستنیهای شیر گاومیش تا مسجدسلیمان و چاههای نفتش و… همه رو دیدم، اما هیچوقت موفق به دیدن خرمشهر نشده بودم. حتما میدونید که فاصلهی آبادان تا خرمشهر با ماشین کمتر از 20 دقیقه است، اما هر بار به دلیلی نتونستم برم. تا اینکه سال 98 در بازدیدهای حاجآقا نوبت به رادمان یدک اروند (فیاکو) رسید و بالاخره وقت ملاقات با این شهر عزیز نزدیک شد.
دستهای ما از همان آغاز عاشق آفریدن بودند. با چوب و نی، با سنگ و خاک، با هر گنج خامی که میتوانست شگفتی آفرینش را با دستان ما پخته کند. فرقی نمیکرد در کویر زاده شده باشند یا در جوار دریا، جنگلی انبوه اطرافشان باشد یا دشتی خشک، آنها بیکار نمینشستند و از کار نمیماندند. میپیچیدند و میخواندند و میرقصیدند و میآفریدند. تارها را از بین پود عبور میدادند، آجرها را کنار هم مینشاندند، بر صفحههای صاف و صیقیلی مس، استادانه ضربه میزدند و به مشتی گل جان میبخشیدند.
«سلام من مجتبی هستم، عکس میگیرم، میشه یهکم بخندین. بیشتر. نه، کمه، از ته دل.» شاید بیش از میلیونها بار از زمانی که عکاسی از کارگران عزیز را شروع کردیم، این جملات را به کار بردم و همیشه و همیشه و همیشه لطف عزیزانی که رو به دوربین منتظر گرفتن عکس بودند، شامل حالم میشد. بارها به این موضوع میاندیشم که من خوشبختم که میتوانم کاری کنم تا برای لحظهای کوتاه باری از دوش انسانهای زحمتکش بردارم.
سرای عامریها در راستای حفظ و احیای سنتهای بومی و محلی منطقهی کاشان با برگزاری رویداد گلابگیری طبق سنت اصیل شهر تلاش دارد تا این مهارت محلی به خوبی معرفی شود. به همین خاطر سرای عامریها یک واحد کاملا تخصصی در زمینهی تولید و تهیه گلاب و عرقیات گیاهی با نام نیچه ایجاد کرد. در این واحد همکاران و عزیزانی مشغول به کارند که سالها در زمینهی تولید و تهیهی عرقیات گیاهی و خواص آن تجربه دارند و روزانه گلاب وعرقیات گیاهی را در حضور مهمان و در دیگهای عرق گیری و گلاب گیری سرای عامریها تولید میکنند.
من ولی اصلا فکر نمیکردم که بتونم سیگار رو ترک کنم. همیشه برام یک کار بزرگ و سخت بود. دیده بودم کسایی رو که چند بار ترک کرده بودن ولی طولی نکشیده بود که باز هم شروع کرده بودن به کشیدن. کم کردن تدریجی، چسب نیکوتین، کلاسهای ترک سیگار. همه رو دیده بودم و میگفتم که هیچ کدوم از اینا کار من نیست. روزی یک پاکت سیگار برام کم بود و همه من رو به عنوان یک سیگاری تمام عیار میشناختن و از بوی سیگارم شاکی بودن. قبل و بعد هر کار با لذت تمام سیگارم رو روشن میکردم و خاطرات خیلی خوبی از لحظههایی دارم که یک جایی با یک دوست عزیزی جلوی یک منظرهی زیبایی داشتم سیگار میکشیدم.
ریختهگری برای من یکی از اساطیریترین فعالیتهای بشره. اینکه بتونی فلز سخت رو با آتش تبدیل کنی به مایع مذاب و بهش شکل بدی و تبدیلش کنی به قطعهای که بهش احتیاج داری، به چشم من خارقالعاده است. احتمالا شما هم اگه یه بار از نزدیک ببینید این جنگ نابرابر انسان و آتش رو، با من همعقیده میشین. فرصت تماشای این لحظات متفاوت رو میتونید در کارخونه ی پایاذوب کاوه به دست بیارین.
با وجود گذشت هفت دهه، روابط عمومی در ایران هیچ شباهتی با یک پدیدهی هفتادساله ندارد. هفتاد سالگی یعنی اوج پختگی اما چیزی که به عنوان روابط عمومی در ایران شناخته میشود، در ابتداییترین حالت ممکن قرار داشته و مغفول مانده است. استفادهی نادرست از این ابزار مهم، تنها به عنوان وسیلهی انتقال پیام بین مدیران و مخاطب، روابط عمومی را فرسنگها دور از جایگاه حقیقیاش قرار داده است. پدیدهای که وظایف بسیار گستردهتری را بر عهده دارد که البته طی دهههای اخیر مهجور مانده است.