https://www.radioezam.com/ynqC/

تنهایی پرهیاهو؛ یادداشت زهرا باقری به مناسبت روز ملی ادبیات کودک و نوجوان

تاریخ انتشار: ۱۸ تیر ۱۴۰۲ | منبع: رادیو عظام
تنهایی پرهیاهو؛ یادداشت زهرا باقری به مناسبت روز ملی ادبیات کودک و نوجوان
زهرا باقری
تنهایی پرهیاهو

وقتی مامان برای سومین بار صدایم کرد و جواب ندادم خودش آمد دنبالم. احتمالا حوصله نداشت آخرشب که برمی‌گردیم خانه به آشپزخانه برود و مشغول سیب‌زمینی پوست کندن برای دختر گرسنه‌اش بشود. توی اتاق بچه‌هاشان قایم شده بودم و داشتم یکی‌یکی کتاب‌هایی را که بادقت انتخاب کرده و کنار دستم چیده بودم می‌خواندم. مادرم که از صدا کردن خسته شده بود خودش آمد و کتاب را از دستم گرفت و زمین گذاشت و من را سر سفره برد. هیچ‌وقت نفهمیدم دزده و مرغ فلفلی آخرش چی شد. اگر خانه‌ی عمه یا خاله بودیم احتمالا می‌توانستم مهمانی بعدی بقیه‌اش را بخوانم اما آدم خانه‌ی عموحمید، همکار باباش، که هر چند ماه یک بار نمی‌رود. چند سال بعد که دوباره رفتیم آن‌جا همه‌مان بزرگ‌تر شده بودیم؛ هم من و هم بچه‌های عمو حمید. دیگر برای من دوازده سیزده ساله که تا آن زمان کتاب‌های ژول‌ورن و دیکنز و کلاسیک‌های خواهران برونته را هم خوانده بودم افت داشت که بخواهم کتاب کودک دستم بگیرم. من اما همچنان دلم می‌خواست آن نصفه‌ی دیگر دزده و مرغ فلفلی را هم بخوانم. پیگیر کتاب شدم اما حالا دیگر آن‌ها هم بزرگتر از آن شده بودند که چنین چیزی توی کتاب‌خانه‌شان نگه دارند.
مهمانی‌ها در سال‌های کودکی من به این شکل می‌گذشت. کنار کتاب‌خانه‌ی دایی کنج پذیرایی، در انباری کوچک خاله پروین که کتاب‌ها را آن‌جا توی جعبه‌هایی دپو کرده بودند تا در فرصت مناسب از دست‌شان خلاص بشوند یا پاگرد خانه‌ی عمه معصومه که اتاق خواب‌ها را از ریخت‌و‌پاش کتاب مصون نگه داشته بود. من سال‌های کودکی و نوجوانی‌ام مشتری دائم هر کتاب غیر بزرگسالانه‌ای بودم که هرکس از فامیل و دوست و آشنا در خانه‌اش داشت. دسترسی به کتاب‌های کودک و نوجوان معمولا برای من مسیری طولانی‌تر از خانه تا کتابفروشی داشت. مسیری که خیلی ساده نبود و نیازی که کتاب‌های خودم پاسخگوی آن نبود. ولی من همچنان ادامه می‌دادم؛ پرشور و مشتاق.
چند سال قبل در دوران دانشجویی برای انجام تحقیقی درباره‌ی صمد بهرنگی دنبال یادنامه‌ای که علی‌اشرف درویشیان نوشته بود می‌گشتم. استادم گفت می‌توانم کتاب را ازش قرض بگیرم. گفتم ترجیح می‌دهم کتاب‌های خوب را خودم بخرم تا وقتی دخترم بزرگ می‌شود کتاب‌خانه‌مان حسابی پر و پیمان شده باشد. در این سال‌ها سعی کردم از هر کتاب مهمی که دوست دارم بهترین چاپ را بخرم و همه‌ی کتاب‌ها را تمیز و مرتب با طبقه‌بندی توی کتاب‌خانه بچینم. الان چند سالی است که کتاب‌خان‌یه من آماده است و مجهز به کتاب‌هایی برای همه‌ی گروه‌های سنی از الف تا ی؛ از جیبی تا رحلی. ولی من همچنان منتظر آن مهمان کوچکی هستم که روزی می‌آید و قبل از احوال‌پرسی، کنار کتاب‌خانه از هیاهوی مهمانی دور و در دنیای دیگری گم می‌شود.