https://www.radioezam.com/W3oK/
لذت همنشینی با کلمهها
تاریخ انتشار: ۲۸ آبان ۱۴۰۲ | منبع: رادیو عظام
علیرضا رضاپور
تکنسین مکانیک شرکت پایاکلاچ
24 آبان روز کتابخوانی است و علیرضا رضاپور یکی از کتابخوانهای حرفهای که در خانوادهی بزرگ عظام کار میکند. اگرچه آقای رضاپور فوق دیپلم مکانیک دارد و به عنوان تکنسین این رشته در کارخانهی پایاکلاچ مشغول است، اما با دنیای ادبیات هم پیوندهای محکمی دارد. او به عنوان یکی از مخاطبان جدی ادبیات وارد دنیای نویسندگی هم شده و کتابهایش مخاطبان بسیاری دارد. علیرضا رضاپور در گفتوگو با رادیو عظام برایمان از سبک زندگیاش گفت؛ از ترکیب مکانیک و کتاب و لذت وصفنشدنی مطالعه.
لطفا خودتان را معرفی کنید.
علیرضا رضاپور هستم. متولد 1358. از سال 94 در گروه عظام مشغول به کار هستم. در سال 90 داستاننویسی را در کارگاه آقای کیهان خانجانی شروع کردم. ابتدا داستانها را در مجلههای گیلان چاپ میکردم، به مرور زمان در جشنوارهها شرکت کردم. بعدا داستانها را در روزنامههای کشوری مثل اعتماد و آرمان و برخی از مجلات چاپ کردم. در سال 94 مجموعه «داستانهای کلوان» را نوشتم و بعد از آن زمانی که در فرآوری و ساخت مشغول بودم یک رمان به نام «باران 28 مرداد» نوشتم و بعد از فرآوری و ساخت به پایاکلاچ انتقال پیدا کردم. الان هم یک مجموعه داستان دارم که چون با ناشر هنوز صحبت نکردهام نمیتوانم اسمش را دقیق بگویم. بعد از آن که مجموعه داستان تمام شد یک رمان جدید را شروع کردم.
موضوع کتابهایی که نوشتهاید چیست؟
«داستانهای کلوان» را در کارگاه خانجانی نوشتم. کلوان یک محلی است نزدیک شهر فومن. این کتاب دربارهی مجموعه باورها و اعتقادات و شخصیتهایی است که در دوران کودکی، نوجوانی و جوانی دیدم و تجربه کردهام. شخصیتها زاییدهی ذهن خودم بود و برای آنها داستان نوشتم. بعد از این یک سری داستانهای ضد جنگ را شروع کردم، شخصیتهای این داستان هم بیشتر در روستاها بود. افرادی که از جنگ برگشته بودند و تاثیرات آنها. رمانم هم در مورد کودتای 28 مرداد است.
این رمان منتشر شده؟
برای «باران 28 مرداد» با ناشر صحبت شده و توافقات اولیه هم انجام شده است. انشاالله که شرایط اقتصادی کشور بگذارد ناشرها بتوانند کار کنند و کتابهایی را چاپ کنند. این کتاب در مورد کودتای 28 مرداد است. برای این کتاب خیلی تاریخ مطالعه کردم. از اتفاقات سال 1300 تا تاریخ معاصر را خواندم. آن دادگاههایی که برای مصدق تشکیل شده بود. درگیری محمدرضا شاه و مصدق و آن قضیه که اوراقی به مردم فروخته بودند و پولش را پس ندادند، همه را خواندم.
برگردیم به فضای کارتان در کارخانه. کمی دربارهی کارتان توضیح میدهید؟ از صبح که میروید چه کارهایی انجام میدهید؟
من قبلا سابقهی مکانیک را داشتم و در فرآوری هم در قسمت تعمیر و نگهداری مکانیک کار میکردم. الان هم در پایاکلاچ در بخش مکانیک کار میکنم. از ساعت 7 و ربع کار ما شروع میشود. یک سری کارها برای نگهداری دستگاهها داریم و یک سری کارها هم برای تعمیر دستگاهها. زمانی که دستگاه معیوب میشود به سرپرست ما خبر میدهند و سرپرست به ما خبر میدهد و ما دستگاهها را در داخل سالن تعمیر میکنیم.
شیفت کاریتان چطور است؟
قبلا یک هفته شیفت صبح بودم و یک هفته هم شیفت شب. صبحها ساعت هفت و ربع شروع به کار میکردیم تا شش و نیم غروب. ولی الان دو هفته صبحکار هستیم و یک هفته شبکار.
با توجه به این که هر روز سر کار هستید چقدر فرصت دارید که کتاب بخوانید؟
زمانی که به شرکت میآیم ذهن و فکرم را درگیر داستان نمیکنم. چون نمیشود هم به کار فکر کرد هم به داستان. کار ما هم جسمی است و هم ذهنی. باید ذهن درگیر کار باشد تا بتوانی عیبهای دستگاه را پیدا کنی. من این را تجربه کردم که باید کتاب و نوشتن و هنر را در خانه بگذارم تا زمانی که دوباره به خانه برگشتم بنویسم.
هیچ وقت نشده زمانی که سر کار هستید ذهنتان سمت کتابی برود که مشغول نوشتن آن هستید؟
خیلی کم پیش میآید که هم سر کار باشم و هم به کتاب فکر کنم. چون برای نوشتن باید خیلی تمرکز کنم. میشود گفت نه، چنین چیزی وجود ندارد.
در خانه که هستید، چقدر وقت برای نوشتن و کتاب خواندن صرف میکنید؟
خودم را عادت دادهام که همیشه اول شب استراحت بکنم. مثلا از هشت شب تا دو شب بخوابم و از دو شب به بعد شروع به نوشتن میکنم تا پنج صبح. یعنی زمانی که میخواهم تک داستان یا رمان بنویسم، همیشه نوشتن من از دو و نیم تا سه شروع میشود و تا پنج صبح ادامه دارد.
این روش کار، به خواب و استراحتتان لطمه نمیزند؟
با این که کارم سنگین است ولی عاشق کارم هستم. به این شیوه عادت کردم و لذت میبرم.
خانواده اعتراضی ندارند؟
خانوادهام تقریبا خانوادهی هنری هستند. یک دختر 16 ساله دارم که نقاشی میکشد. دخترم به صورت حرفهای کار میکند. کارگاه نقاشی میرود و یک نمایشگاه هم در تهران گذاشته بود. من یک اتاق مخصوص کار خودم دارم و آنها هم مرا تشویق میکنند و پشتیبان من هستند.
به نظرتان کتاب خواندن چه تاثیری در زندگی و کار شما داشته؟
ما میتوانیم با مطالعه جهان را بشناسیم. مثلا چند وقت پیش یک کتاب میخواندم به اسم نکات کلیدی فلسفه. واقعا به نظرم بهترین کتابی بود که در مورد شناخت خدا و شناخت دین مطالعه کردم. کتاب بدون هیچ پیشداوری به ما میگوید که چگونه خدا را بشناسیم. من خودم این را تجربه کردم. زمانی که کتاب میخوانم یا داستان مینویسم احساس میکنم که کارایی من در شرکت هم بیشتر است. کار من با داستان خواندن و نوشتن رابطهی زنجیروار دارند، شبیه زنجیر هستند. زمانی که کتاب نمیخوانم و نمینویسم احساس میکنم که یک دانه از این بندهای زنجیر پاره شده است.
زمان چاپ کتابتان چه حس و حالی دارید؟
برای نوشتن خیلی مایه میگذارم و مطالعه میکنم. این شخصیتها را از روستا پیدا میکنم و با این شخصیتها زیست کردهام. مثلا اگر شخصیتی فوت کرده باشد این شخصیت را در کتاب زنده میکنم. منتقدان و مخاطبین من که این کتاب را میخوانند میگویند این زنده است؟ تو این را میشناسی؟ من میگویم این شخص فوت کرده و من دوباره این را خلق کردم. این کار خیلی برایم لذتبخش است.
رفتار همکارانتان با شما به عنوان یک نویسنده چطور است؟
دوستان و همکاران خیلی به کتابخوانی تمایل دارند. ولی با توجه به شرایط کار سخت و هزینهی گران کتاب، مطالعه نمیکنند ولی مرا به نوشتن تشویق میکنند و پیگیرند. میپرسند که چه نوشتی یا در کدام روزنامه نوشتی؟ زمانی هم که در جشنواره شرکت میکنم، دوستان و همکاران با یک ذوقی میآیند و دربارهی آن صحبت میکنند. به جز این مورد، خیلی وقتها هم کتابهایی را که دخترم خوانده بود میآوردم و به همکارها میدادم. همه میگفتند که باید برای ما کتاب بیاوری و من هم این کتابها را میآوردم. این کار هم خیلی برایم لذتبخش بود.
مدیران شرکت در این مورد حمایت میکنند؟
از خانم میرحسینی و مدیر فنی خیلی ممنونم. مدیریت ما یک کار دیگری میکردند و خیلی هم دوست داشتنی بود. نمایشگاه کتاب باز میکردند و برای اینجا کتاب میآوردند. ولی با توجه به گرانی کتاب الان نمایشگاه کتاب باز میشود، کتابهای معتبر و ترجمههای خوب را نمیآورند. بیشتر ترجمههای زیرزمینی همهی کتابهایی که ترجمه خوب ندارند را میآورند. این خیلی نمیتواند مربوط به کار مدیر ما باشد ولی خانم میرحسینی و آقای مهندس حسنی از عظام زنگ میزنند که جای تشکر دارد.
24 آبان روز کتابخوانی است. به عنوان یک نویسنده چه توصیهای برای همکاران و دوستان دارید؟
فکر میکنم اگر بخواهیم که خانوادهی ما کتابخوان باشد، باید خودمان شروع به کتاب خواندن بکنیم و اگر همکاری دوست دارد کتاب بخواند کتابهای کمحجم را انتخاب کند. رمانهای ایرانی خیلی خوبی داریم. اگر بخواهید برایتان اسم میآورم. نباید از کتابهای ترجمه شده خارجی شروع کنیم که اصلا شناختی نسبت به آن شخصیت نداریم یا ترجمه خوبی ندارد. کارگاههای داستاننویسی یا کارگاههای رمان و فلسفه زیاد برگزار میشود. توصیهی من این است که حداقل برای یکبار هم شده خودمان و خانوادهمان در آن کارگاه ثبتنام کنیم. ببینیم چه لذتی دارد. چون من معتقدم که همین کتابخوانی هم باید زیر نظر استادی باشد که روش کتاب خواندن، روش تعریف کردن و روش نقد کردن را به ما یاد بدهد. اگر ما بتوانیم نقد درستی از کتاب داشته باشیم میتوانیم خودمان را هم نقد کنیم.
در آخر اگر صحبتی دارید بفرمایید.
خیلی ممنون. از شما و آقای مهندس حسنی و خانم میرحسینی و همهی همکاران تشکر میکنم که مرا تشویق میکنند. امیدوارم گروه عظام روز به روز پیشرفت کند.
تکنسین مکانیک شرکت پایاکلاچ
24 آبان روز کتابخوانی است و علیرضا رضاپور یکی از کتابخوانهای حرفهای که در خانوادهی بزرگ عظام کار میکند. اگرچه آقای رضاپور فوق دیپلم مکانیک دارد و به عنوان تکنسین این رشته در کارخانهی پایاکلاچ مشغول است، اما با دنیای ادبیات هم پیوندهای محکمی دارد. او به عنوان یکی از مخاطبان جدی ادبیات وارد دنیای نویسندگی هم شده و کتابهایش مخاطبان بسیاری دارد. علیرضا رضاپور در گفتوگو با رادیو عظام برایمان از سبک زندگیاش گفت؛ از ترکیب مکانیک و کتاب و لذت وصفنشدنی مطالعه.
لطفا خودتان را معرفی کنید.
علیرضا رضاپور هستم. متولد 1358. از سال 94 در گروه عظام مشغول به کار هستم. در سال 90 داستاننویسی را در کارگاه آقای کیهان خانجانی شروع کردم. ابتدا داستانها را در مجلههای گیلان چاپ میکردم، به مرور زمان در جشنوارهها شرکت کردم. بعدا داستانها را در روزنامههای کشوری مثل اعتماد و آرمان و برخی از مجلات چاپ کردم. در سال 94 مجموعه «داستانهای کلوان» را نوشتم و بعد از آن زمانی که در فرآوری و ساخت مشغول بودم یک رمان به نام «باران 28 مرداد» نوشتم و بعد از فرآوری و ساخت به پایاکلاچ انتقال پیدا کردم. الان هم یک مجموعه داستان دارم که چون با ناشر هنوز صحبت نکردهام نمیتوانم اسمش را دقیق بگویم. بعد از آن که مجموعه داستان تمام شد یک رمان جدید را شروع کردم.
موضوع کتابهایی که نوشتهاید چیست؟
«داستانهای کلوان» را در کارگاه خانجانی نوشتم. کلوان یک محلی است نزدیک شهر فومن. این کتاب دربارهی مجموعه باورها و اعتقادات و شخصیتهایی است که در دوران کودکی، نوجوانی و جوانی دیدم و تجربه کردهام. شخصیتها زاییدهی ذهن خودم بود و برای آنها داستان نوشتم. بعد از این یک سری داستانهای ضد جنگ را شروع کردم، شخصیتهای این داستان هم بیشتر در روستاها بود. افرادی که از جنگ برگشته بودند و تاثیرات آنها. رمانم هم در مورد کودتای 28 مرداد است.
این رمان منتشر شده؟
برای «باران 28 مرداد» با ناشر صحبت شده و توافقات اولیه هم انجام شده است. انشاالله که شرایط اقتصادی کشور بگذارد ناشرها بتوانند کار کنند و کتابهایی را چاپ کنند. این کتاب در مورد کودتای 28 مرداد است. برای این کتاب خیلی تاریخ مطالعه کردم. از اتفاقات سال 1300 تا تاریخ معاصر را خواندم. آن دادگاههایی که برای مصدق تشکیل شده بود. درگیری محمدرضا شاه و مصدق و آن قضیه که اوراقی به مردم فروخته بودند و پولش را پس ندادند، همه را خواندم.
برگردیم به فضای کارتان در کارخانه. کمی دربارهی کارتان توضیح میدهید؟ از صبح که میروید چه کارهایی انجام میدهید؟
من قبلا سابقهی مکانیک را داشتم و در فرآوری هم در قسمت تعمیر و نگهداری مکانیک کار میکردم. الان هم در پایاکلاچ در بخش مکانیک کار میکنم. از ساعت 7 و ربع کار ما شروع میشود. یک سری کارها برای نگهداری دستگاهها داریم و یک سری کارها هم برای تعمیر دستگاهها. زمانی که دستگاه معیوب میشود به سرپرست ما خبر میدهند و سرپرست به ما خبر میدهد و ما دستگاهها را در داخل سالن تعمیر میکنیم.
شیفت کاریتان چطور است؟
قبلا یک هفته شیفت صبح بودم و یک هفته هم شیفت شب. صبحها ساعت هفت و ربع شروع به کار میکردیم تا شش و نیم غروب. ولی الان دو هفته صبحکار هستیم و یک هفته شبکار.
با توجه به این که هر روز سر کار هستید چقدر فرصت دارید که کتاب بخوانید؟
زمانی که به شرکت میآیم ذهن و فکرم را درگیر داستان نمیکنم. چون نمیشود هم به کار فکر کرد هم به داستان. کار ما هم جسمی است و هم ذهنی. باید ذهن درگیر کار باشد تا بتوانی عیبهای دستگاه را پیدا کنی. من این را تجربه کردم که باید کتاب و نوشتن و هنر را در خانه بگذارم تا زمانی که دوباره به خانه برگشتم بنویسم.
هیچ وقت نشده زمانی که سر کار هستید ذهنتان سمت کتابی برود که مشغول نوشتن آن هستید؟
خیلی کم پیش میآید که هم سر کار باشم و هم به کتاب فکر کنم. چون برای نوشتن باید خیلی تمرکز کنم. میشود گفت نه، چنین چیزی وجود ندارد.
در خانه که هستید، چقدر وقت برای نوشتن و کتاب خواندن صرف میکنید؟
خودم را عادت دادهام که همیشه اول شب استراحت بکنم. مثلا از هشت شب تا دو شب بخوابم و از دو شب به بعد شروع به نوشتن میکنم تا پنج صبح. یعنی زمانی که میخواهم تک داستان یا رمان بنویسم، همیشه نوشتن من از دو و نیم تا سه شروع میشود و تا پنج صبح ادامه دارد.
این روش کار، به خواب و استراحتتان لطمه نمیزند؟
با این که کارم سنگین است ولی عاشق کارم هستم. به این شیوه عادت کردم و لذت میبرم.
خانواده اعتراضی ندارند؟
خانوادهام تقریبا خانوادهی هنری هستند. یک دختر 16 ساله دارم که نقاشی میکشد. دخترم به صورت حرفهای کار میکند. کارگاه نقاشی میرود و یک نمایشگاه هم در تهران گذاشته بود. من یک اتاق مخصوص کار خودم دارم و آنها هم مرا تشویق میکنند و پشتیبان من هستند.
به نظرتان کتاب خواندن چه تاثیری در زندگی و کار شما داشته؟
ما میتوانیم با مطالعه جهان را بشناسیم. مثلا چند وقت پیش یک کتاب میخواندم به اسم نکات کلیدی فلسفه. واقعا به نظرم بهترین کتابی بود که در مورد شناخت خدا و شناخت دین مطالعه کردم. کتاب بدون هیچ پیشداوری به ما میگوید که چگونه خدا را بشناسیم. من خودم این را تجربه کردم. زمانی که کتاب میخوانم یا داستان مینویسم احساس میکنم که کارایی من در شرکت هم بیشتر است. کار من با داستان خواندن و نوشتن رابطهی زنجیروار دارند، شبیه زنجیر هستند. زمانی که کتاب نمیخوانم و نمینویسم احساس میکنم که یک دانه از این بندهای زنجیر پاره شده است.
زمان چاپ کتابتان چه حس و حالی دارید؟
برای نوشتن خیلی مایه میگذارم و مطالعه میکنم. این شخصیتها را از روستا پیدا میکنم و با این شخصیتها زیست کردهام. مثلا اگر شخصیتی فوت کرده باشد این شخصیت را در کتاب زنده میکنم. منتقدان و مخاطبین من که این کتاب را میخوانند میگویند این زنده است؟ تو این را میشناسی؟ من میگویم این شخص فوت کرده و من دوباره این را خلق کردم. این کار خیلی برایم لذتبخش است.
رفتار همکارانتان با شما به عنوان یک نویسنده چطور است؟
دوستان و همکاران خیلی به کتابخوانی تمایل دارند. ولی با توجه به شرایط کار سخت و هزینهی گران کتاب، مطالعه نمیکنند ولی مرا به نوشتن تشویق میکنند و پیگیرند. میپرسند که چه نوشتی یا در کدام روزنامه نوشتی؟ زمانی هم که در جشنواره شرکت میکنم، دوستان و همکاران با یک ذوقی میآیند و دربارهی آن صحبت میکنند. به جز این مورد، خیلی وقتها هم کتابهایی را که دخترم خوانده بود میآوردم و به همکارها میدادم. همه میگفتند که باید برای ما کتاب بیاوری و من هم این کتابها را میآوردم. این کار هم خیلی برایم لذتبخش بود.
مدیران شرکت در این مورد حمایت میکنند؟
از خانم میرحسینی و مدیر فنی خیلی ممنونم. مدیریت ما یک کار دیگری میکردند و خیلی هم دوست داشتنی بود. نمایشگاه کتاب باز میکردند و برای اینجا کتاب میآوردند. ولی با توجه به گرانی کتاب الان نمایشگاه کتاب باز میشود، کتابهای معتبر و ترجمههای خوب را نمیآورند. بیشتر ترجمههای زیرزمینی همهی کتابهایی که ترجمه خوب ندارند را میآورند. این خیلی نمیتواند مربوط به کار مدیر ما باشد ولی خانم میرحسینی و آقای مهندس حسنی از عظام زنگ میزنند که جای تشکر دارد.
24 آبان روز کتابخوانی است. به عنوان یک نویسنده چه توصیهای برای همکاران و دوستان دارید؟
فکر میکنم اگر بخواهیم که خانوادهی ما کتابخوان باشد، باید خودمان شروع به کتاب خواندن بکنیم و اگر همکاری دوست دارد کتاب بخواند کتابهای کمحجم را انتخاب کند. رمانهای ایرانی خیلی خوبی داریم. اگر بخواهید برایتان اسم میآورم. نباید از کتابهای ترجمه شده خارجی شروع کنیم که اصلا شناختی نسبت به آن شخصیت نداریم یا ترجمه خوبی ندارد. کارگاههای داستاننویسی یا کارگاههای رمان و فلسفه زیاد برگزار میشود. توصیهی من این است که حداقل برای یکبار هم شده خودمان و خانوادهمان در آن کارگاه ثبتنام کنیم. ببینیم چه لذتی دارد. چون من معتقدم که همین کتابخوانی هم باید زیر نظر استادی باشد که روش کتاب خواندن، روش تعریف کردن و روش نقد کردن را به ما یاد بدهد. اگر ما بتوانیم نقد درستی از کتاب داشته باشیم میتوانیم خودمان را هم نقد کنیم.
در آخر اگر صحبتی دارید بفرمایید.
خیلی ممنون. از شما و آقای مهندس حسنی و خانم میرحسینی و همهی همکاران تشکر میکنم که مرا تشویق میکنند. امیدوارم گروه عظام روز به روز پیشرفت کند.