https://www.radioezam.com/LuTt/

رفیق روزهای برفی و افتابی

تاریخ انتشار: ۲۳ مرداد ۱۴۰۲ | منبع: رادیو عظام
رفیق روزهای برفی و افتابی
محمود یوسفی‌نژاد
راننده‌سرویس کارخانه‌ی پایاذوب

یک روز خوب معمولا از ابتدا خوب شروع می‌شود. از همان اول که بیدار می‌شویم، از اولین سلام و لبخند به خانواده تا احوالپرسی و سر تکان دادن برای همسایه و مغازه‌داری که در راه می‌بینیم. در مسیر ما کارمندها و کارگرها یکی از اولین کسانی که هر روز صبح می‌بینیم راننده‌ی سرویس‌مان است. راننده‌ای که می‌تواند لبخند بزند و ما با همان لبخند و احساس امنیتی که طی سالیان با تداوم حضورش به ما داده است روز بهتری را شروع کنیم. در این گفت‌وگو به سراغ محمود یوسفی‌نژاد رفتیم. راننده‌ای که از ابتدای تاسیس تاراذوب راننده سرویس این شرکت بوده و تا امروز همکاران ما در پایاذوب را همراهی کرده است.

بنزی در مسیر کرج
محمود یوسفی نژاد هستم. 53 سال دارم. اهل اشتهارد و ساکن کرج هستم. سرویس رفت‌وآمد بچه‌های کرج به تاراذوب اشتهارد و بالعکس را به عهده دارم. ماشینم یک بنز 457 است که 40 تا 44 نفر ظرفیت دارد و بسته به شیفت‌های کاری ممکن است پر شود یا در مواقعی حدود ده نفر کمتر از ظرفیت سوار بشوند.

از ابتدا تا انتها
من از ابتدا همکاری‌ام را با شرکت والاقطعه شروع کردم و پس از تاسیس شرکت تاراذوب هم به این‌جا آمدم. تا الان به غیر از یکی دو مقطع کوتاه چند ماهه، به همکاری با تاراذوب به عنوان سرویس پرسنل مشغولم. در یک دوره‌ی کوتاهی یک شخصی آمد و قیمتی پایین‌تر از قیمتی که من کار می‌کنم داد. من کنار رفتم و گفتم با ایشان کار کنند. آن شخص فقط دو سه ماه برایشان کار کرد. از شرکت به من زنگ زدند که برگرد. من در ابتدا قبول نمی‌کردم. حق این نبود که بعد از این همه سال همکاری به قیمتی که من می‌دهم اعتماد نکنند. قیمت پایین دادن کاری ندارد ولی باید بشود کار را درست انجام داد که با آن قیمت نمی‌شود. واقعا اشتهارد سرویس سختی است. روزی ۲۰۰-۳۰۰ کیلومتر راه است و این ماشین‌ها اسقاط‌اند. این‌ها را من به ضرب پول و تعمیر به موقع ماشین مدیریت می‌کنم وگرنه ممکن است چند وقت یک بار در جاده خراب بشود و همکاران اذیت شوند. الان دیگر می‌دانند که افرادی که کار کنند قیمت‌های بالاتری می‌دهند اما من با همان قیمت کار می‌کنم چون به این محل و بچه‌ها عادت کرده‌ام.

راهی که می‌رویم
شروع مسیر ما کرج میان جاده است و از این‌جا به سمت ۴۵ متری و مهرشهر، ماهدشت و بعد مستقیم تا اشتهارد و شهرک صنعتی می‌رویم که حدود 120، 130 کیلومتر می‌شود. بچه‌ها در ابتدای خط ساعت 6 سوار می‌شوند و حدود ساعت 7:30 بسته به ترافیک و مقدار معطلی‌ در پلیس راه می‌رسیم. صبح‌ها معمولا ترافیک نیست اما بعد از ظهرها به دلیل شلوغی آن ساعت کرج هم رفت و هم برگشت ترافیک سنگین است. به همین دلیل عصرها حدود بیست دقیقه بیشتر در راه هستیم.
بچه‌ها در سرویس اکثرا خسته هستند و می‌خوابند. صبح‌ها چون زود است و عصرها هم چون خسته‌ی کارند. ولی معمولا موقع برگشت خسته‌ترند و فضای خواب همگانی‌تر است. غیر از آن، گاهی مثلا چند نفر جوان با هم صحبت می‌کنند.

روزهای سخت سرویس
گاهی اوقات پیش می‌آید که کارگران پول نگرفته‌اند و وضع مالی‌شان خوب نیست و همه در مورد حقوق‌شان صحبت می‌کنند. من معمولا مشغول رانندگی‌ام و وارد بحث‌شان نمی‌شوم. گاهی به دلیلی عصبانی‌اند، ممکن است بد برخورد کنند یا بد جواب بدهند. من سعی می‌کنم این مسائل را درک کنم و عادت کردم. با هر کس به زبان خودش حرف می‌زنم و همیشه سعی می‌کنم هیچ وقت با مسافر درگیر نشوم. گاهی پیش آمده که بین بچه‌ها در سرویس دعوا شده. حرف‌شان شده. اینطور مواقع خودم وارد می‌شوم. بالاخره من مسئول جان ۴۰ نفر آدمم. سپردندشان به من. تا جایی که راه دارد سعی می‌کنم بایستم و مشکل را حل کنم یا می‌گویم ماشین جای درگیری نیست، بروید بیرون ماشین هر کاری دلتان می‌خواهد بکنید.

رفیق روزهای برفی و افتابی

یک روز با ماشین عظام
صبح اول وقت جوری از خانه می‌زنم بیرون که تا ساعت 6 سر خط باشم. تا حدود هفت و نیم می‌رسیم اشتهارد بعد از پیاده شدن بچه‌ها برمی‌گردم کرج و کارهای ماشین، هر کاری که باشد، انجام می‌دهم و بعد برای استراحت به خانه می‌روم. عصر دوباره دو ساعت قبل از ساعت تعطیلی کارخانه از کرج حرکت می‌کنم که به موقع برسم و بچه‌ها را سوار کنم. یکی از مهم‌ترین کارهای من رسیدگی به ماشین و دقت به ایرادات و اشکالات آن است. بالاخره ماشین مدل پایین است و باید پیشگیری کنیم که یک وقت ماشین در جاده خراب نشود. خوشبختانه ما الان ۱۶-۱۷سال است که جاده‌ی اشتهارد را می‌رویم ولی مشکل یا تصادف جدی نداشته‌ایم. شاید یکی دو مرتبه در حد تصادفات جزیی که فقط معطل آمدن افسر شده‌ایم.

رفاقت دوطرفه
ما در این مدت با بیشتر بچه‌ها دوست شده‌ایم. این دوستی برای من و آن‌ها خیلی باارزش است. مثلا اگر یک وقت ماشین خراب شود بچه‌ها پیاده می‌شوند و کمک می‌کنند. بعضی مواقع هم آن‌ها کار دارند و کمی دیر می‌رسند، زنگ می‌زنند و من منتظرشان می‌مانم. در مجموع باهم همکاری می‌کنیم. من درک می‌کنم که در این شرایط مالی برای کارگر سخت است که از سرویس جا بماند و برای رسیدن به کارخانه مجبور شود دویست سیصد هزار تومان کرایه بدهد. یاد گرفته‌ام که تا جای ممکن با مسافرهایم کنار بیایم.

اگر نباشم
اگر یک وقت مشکلی پیش بیاید که نتوانم دنبال بچه‌ها بروم، مثلا ماشین خراب شده باشد، می‌روم سر ایستگاه و برای بچه‌ها آژانس می‌گیرم یا ماشین جایگزین می‌کنم. تا حالا نشده مسافرها را رها کنم و بگویم ماشینم خراب شده است. به خودشان هم گفته‌ام که اگر یک وقت من خواب ماندم و یا به دلیلی نیامدم گوشی‌ام را هم جواب ندادم شما آژانس بگیرید و از پولی که من در نگهبانی گذاشته‌ام حساب کنید.

آن زمستان سخت
خاطره‌ی خوبی که از کارم دارم مربوط به یک زمستان سخت است که برف بسیار سنگینی آمده بود و هیچ کس نمی‌توانست تا اشتهارد برود. بچه‌ها هم در شرکت مانده بودند. من اولین نفر زنجیر چرخ را بستم و آمدم. هیچ کس باورش نمی‌شد کسی جرات تردد در آن جاده را داشته باشد. من رفتم بعد از من هم چند تایی ماشین پشت سرم وارد جاده شدند. بچه‌ها که دو روز بود به خاطر وضع جاده و برف سنگین در کارخانه مانده بودند از دیدن ما خیلی خوشحال شدند و دست زدند و شادی می‌کردند. خاطره‌ی خوش آن روز تا الان هم در خاطر من مانده است.

رفیق روزهای برفی و افتابی