https://www.radioezam.com/s07f/

عظام خانه‌ی ماست

تاریخ انتشار: ۱۱ تیر ۱۴۰۲ | منبع: رادیو عظام
عظام خانه‌ی ماست
حسین نظریان
مامور خرید هلدینگ

یکی از مهم‌ترین و البته نادیده‌ترین بخش‌های هر مجموعه بخش تدارکات و خرید است. مجموعه‌های بزرگ با چند هزار نیرو به خرید دائم وسایل و تجهیزات گوناگون نیاز دارند. از شوینده‌ها و وسایلی برای بهداشت محیط گرفته تا خوراکی‌ها و وسایل صنعتی و… . به همین دلیل چندین نفر به عنوان مامور خرید در این شرکت‌ها مشغول کارند. حسین نظریان یکی از مامورهای خرید مجموعه‌ی بزرگ عظام است. او حدود 22 سال در بخش‌های مختلف هلدینگ کار کرده و در این گفت‌وگو از تجربه‌ها و تلخی‌ها و شیرینی‌های این همه سال کار صحبت می‌کند.

از دیروز تا امروز

حسین نظریان هستم، متاهل و دارای دو فرزند. سال‌هاست که اینجا کار می‌کنم. وقتی آمدم عظام فرزندی نداشتم و الان دخترم دانشجو است. سال 80 ازدواج کردم و هر چه در زندگی دارم همه را از سر این سفره پربرکت برده‌ام. در زمان‌های مختلف با مدیران مختلفی کار کرده‌ام. اوایل در واحد تحصیلداری و یک دوره‌ای هم در آشپزخانه کار کردم. در واحد تدارک هم سال‌ها کار کرده‌ام. روز کاری ما از هشت صبح شروع می‌شود و تا هر وقت که کار تمام شود ادامه دارد. گاهی اوقات تا آخر شب هم سرکار بوده‌ام. در واقع هر زمان که کار بوده و حاج آقا نیاز به کمک داشته همان زمان شروع به کار کردم.

کار در پشت صحنه

من برای همه‌ی بخش‌ها خرید کرده‌ام. از پویان‌صنعت و استام‌صنعت گرفته تا هلدینگ. قبلا این‌جا همه بیابان بود از رنگ اولیه‌ی این‌جا و وسایل کلنگ خوردن و ساختن را خریدیم تا کارهای پایانی. در نهایت کارخانه‌ها ساخته شدند و نیرو گرفتند. من همیشه پشت صحنه بودم. پیش آمده که ما جلوی کارخانه رفتیم نگهبان ما را راه نداده. چون نمی‌شناخته. در این سال‌های اخیر مدیر مستقیم من حاج آقا مصطفی بوده. هیچ وقت سعی نکردم بدرفتاری داشته باشم. همیشه تلاشم کردم پاسخ صداقتی که حاج آقا نسبت به من داشته را با عملکرد درستم بدهم.

شاهدان توسعه‌ی عظام

عظام در آغاز یک مجموعه‌ی کوچک بود الان الحمدالله خیلی گسترده و بزرگ شده. ما عظام را به عنوان شرکت غریبه نمی‌بینیم. چون سال‌های عمرمان را در آن گذرانده‌ایم، عظام را از آن خود می‌بینیم و مثل خانواده‌ی ما شده. وقتی کسی 20 سال عمری را در جایی سپری کرده باشد دیگر تکلیفش مشخص است. ما دیدیم عظام چطور بزرگ شده و هر آجری که روی هم رفته چطور برایش زحمت کشیده شده و حاج آقا چقدر دغدغه داشته که این سفره بزرگ شود تا نفرات بیشتری سر کار باشند. من این را از حاج آقا مصطفی و حاج عباس ایروانی شنیدم که می‌گویند دوست داریم از سر سفره‌مان نانی برده شود و این لذت‌شان است.

راز ماندگاری در عظام

برای ماندن در عظام چند دلیل داشتم. یکی این‌که درآمدش برایم برکت داشت. دوم اعتقاداتی که حاج آقا داشتند با اعتقادات من نزدیک بوده و فاصله‌ای بین‌مان نبوده و سوم این‌که محیط عظام برایم خسته‌کننده نبود. کار شاید سنگین و با حجم بالا بوده ولی روابطی که در عظام برایم ایجاد شده و قدردانی‌هایی که همیشه شده خستگی را از تن من برداشته. بارها خود حاج آقا مصطفی از من تشکر کرده. این تشکر زبانی حاج آقا کل خستگی سال‌ها را از دوش من برمی‌دارد. وقتی زحماتت دیده می‌شود خستگی روی تنت نمی‌ماند.

چالش‌های خرید

بازار هر روز تنوع خود را دارد. سفارشات را گاهی حضوری و گاهی تلفنی می‌دهیم، بستگی به نوع جنس دارد. بارها شده فروشنده بدقولی کرد،ه ما را عصبانی کرده، یا زمان تحویل را عقب و جلو کرده. بازار این مشکلات را دارد. چیزی نیست که بروی از قفسه جنس را برداری و حساب کنی. یک سری جنس‌ها سفارشی است. شده جنسی را تهیه کنم و بخواهم برگردانم، فروشنده قبول نمی‌کرد و بحث و جدل شده تا ایشان را قانع کنم و جنس را برگرداند. من وظیفه دارم انگار برای خانه‌ی خودمان خرید کنم. وقتی برای خانه‌ی خودت خرید می‌کنی باید بهترین، باکیفیت‌ترین و به‌صرفه‌ترین را بخری. مثلا در پروژه‌ی کیش از زمانی که کار را شروع کردیم، من خودم اجناس را بارگیری و ارسال کردم. معمولا بار را در انبار دپو می‌کنیم و بعد از آن‌جا تریلی، خاور یا کامیون می‌گیریم و بعد به کیش ارسال می‌کنیم. آماری که کیش داده تعداد بالای هزار تریلی بار را نشان می‌دهد. این همه بار رفته به مقصد کیش و تا الان به هیچ مشکلی برنخورده.

اشتیاق به کار بدون خستگی

با همه‌ی همکاران صمیمی هستم و با کسی مشکل خاصی نداشتم، چون سعی کردم در مسیر کاری خودم حرکت کنم. وارد حاشیه هم نمی‌شوم. البته با مدیران خوبی هم کار کردم. بعضی وقت‌ها آدم باید شانس خوبی داشته باشد و من این را داشتم و مدیران خوبی شامل حالم شده.

در این پروژه دست و پا و سرم شکسته، اما هیچ وقت، حتی یک بار هم احساس خستگی نکردم. اگر از همکارانم بپرسید هیچ وقت نمی‌گویم خسته‌ام، چون هر روز با اشتیاق به سر کاری که دوست دارم می‌آیم. وقتی کار خود را دوست داشته باشی خستگی ندارد. شاید حجم کار زیاد باشد ولی مقطعی است.

خاطرات به یادماندنی

این‌جا خاطره زیاد داریم. مثلا یک بار کانکسی وسط پروژه گذاشتیم فردا که به سرکار برگشتیم هر چه گشتیم کانکس را پیدا نکردیم، بعدا متوجه شدیم باد زده کانکس را برده و آن را تکه تکه کرده. اما یک خاطره‌ی خیلی خوبم مربوط به اوایل کارم بود که تازه ازدواج کرده بودم و ماه عسل هم نرفته بودم. همسرم گفت چه زمانی ماه عسل می‌رویم. به او گفتم بگذار ببینم چطور می‌شود. شب عید شد، حقوق و پاداش را از مدیرم گرفتم، آن زمان حقوق‌مان را به صورت پول نقد می‌گرفتیم. پول نقد را گرفتم و به خانه رفتم. به محض این که همسرم در را باز کرد پول‌ها را روی سرش ریختم، گفتم هر چقدر می‌خواهی خرج کن. خلاصه این‌جا برکات کم نداشته.