https://www.radioezam.com/I6FX/
در جستوجوی یک «آن»
تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۴۰۲ | منبع: رادیو عظام
محسن علیشیری
تحریریهی رادیو عظام
یک نفر بعد سی سال سیگار رو ترک کرده بود، ازش پرسیدن که چی شد بعد از اینهمه مدت سیگار رو ترک کردی؟ گفت هیچی، یک روز توی روزنامه خوندم که سیگار برای سلامتی ضرر داره، دیگه نکشیدم.
من ولی اصلا فکر نمیکردم که بتونم سیگار رو ترک کنم. همیشه برام یک کار بزرگ و سخت بود. دیده بودم کسایی رو که چند بار ترک کرده بودن ولی طولی نکشیده بود که باز هم شروع کرده بودن به کشیدن. کم کردن تدریجی، چسب نیکوتین، کلاسهای ترک سیگار. همه رو دیده بودم و میگفتم که هیچ کدوم از اینا کار من نیست. روزی یک پاکت سیگار برام کم بود و همه من رو به عنوان یک سیگاری تمام عیار میشناختن و از بوی سیگارم شاکی بودن. قبل و بعد هر کار با لذت تمام سیگارم رو روشن میکردم و خاطرات خیلی خوبی از لحظههایی دارم که یک جایی با یک دوست عزیزی جلوی یک منظرهی زیبایی داشتم سیگار میکشیدم.
دلم برای اون خاطرات تنگ میشه ولی اتفاقی که بعد از چند سال برام افتاده اینه که ایستادن با یک دوست عزیزی جلوی یک منظرهی زیبایی که با سختی زیاد بهش رسیدم و سیگاری هم توی دستم نیست خیلی برام لذت بخشتره. اینکه تونستم ترک کنم به نظرم دستاورد بزرگی بوده که اعتماد به نفس خیلی زیادی برام آورده. نه از نگاه دیگران، خودم میدونم تونستم سختترین کار زندگیام رو انجام بدم و بعد از اون کارهایی که نیاز به جسم و ذهن قوی داشتن دیگه سخت نبودن. مثل رکاب زدن از تهران تا شمال، دویدن یک ماراتن کامل، صعود به قلهی دماوند و حتی کنار اومدن با مرگ عزیزترینهام.
برای من تاثیر جسمی ترک سیگار تا دو هفته بیشتر نبود ولی نگم براتون از تاثیر ذهنی. خل شده بودم. واقعا با خودم حرف میزدم و زیر لب بد و بیراه میگفتم: این چه کاریه میکنی، ول کن دیگه سیگارت و بکش.
من هر روز استارت ماشین رو که میزدم سیگارم رو روشن میکردم. هر وقت از اتوبان کرج میپیچیدم توی باکری سیگارم رو روشن میکردم. هر بار لپتاپم رو که روشن میکردم تا ویندوز بیاد بالا سیگارم رو روشن میکردم و حالا برای همهی این لحظهها جایگزین نداشتم. با پسته و آجیل کارم رو جلو بردم و هر بار که دست میکردم تو جیبم تا پاکت سیگارم رو در بیارم و یه تخمه میومد بالا خندهم میگرفت. سعی میکردم خودم رو تو موقعیتای قبلی که همیشه سیگار میکشیدم قرار ندم. خنده داره ولی دیگه هیچ وقت از اتوبان کرج نپیچیدم توی باکری. هر بار که تونستم جلوی وسوسهی سیگار کشیدنم رو بگیرم به خودم جایزه دادم. داشتن اطرافیان سیگاری خیلی تاثیرگذاره و متاسفانه رابطههایی رو قطع کردم که بتونم از پس کاری که شروع کرده بودم بر بیام. تا دو ماه هر روز دلم سیگار میخواست، تا شش ماه هنوز وسوسه میشدم، تا دو سال یه وقتایی به سیگار کشیدن فکر میکردم و تا شش سال خودم رو سیگاری میدونستم.
الان بعد هشت سال به اون جملهی تو روزنامه فکر میکنم که همیشه جلوی چشم همه سیگاریا بوده و خیلی مهم نبود. برای من هم اصلا مهم نبود. فکر میکنم برای اون آدمی که سی سال سیگار کشیدن همهی زندگیاش بوده هم مهمتر از اون جمله و معنی و مفهومش، اون لحظهای بوده که احتمالا تو خونه رو مبل راحتی نشسته بوده و چند دقیقه از کشیدن آخرین نخ سیگارش گذشته بوده و تو یه «آن» دلش خواسته سیگار رو ترک کنه و کرده. برای من هم اون «آن» یک لحظهی خیلی معمولی بود که از قبل براش تصمیمی نگرفته بودم. یک روز استارت ماشینم رو زدم و دنده عقب از رو چال تعمیرگاه دراومدم. سیگارم رو روشن کردم، یک پک زدم بهش، نگاهش کردم و بعد پرتش کردم بیرون و گفتم دیگه نمیکشم. امیدوارم شما هم «آن» خودتون رو پیدا کنین.
تحریریهی رادیو عظام
یک نفر بعد سی سال سیگار رو ترک کرده بود، ازش پرسیدن که چی شد بعد از اینهمه مدت سیگار رو ترک کردی؟ گفت هیچی، یک روز توی روزنامه خوندم که سیگار برای سلامتی ضرر داره، دیگه نکشیدم.
من ولی اصلا فکر نمیکردم که بتونم سیگار رو ترک کنم. همیشه برام یک کار بزرگ و سخت بود. دیده بودم کسایی رو که چند بار ترک کرده بودن ولی طولی نکشیده بود که باز هم شروع کرده بودن به کشیدن. کم کردن تدریجی، چسب نیکوتین، کلاسهای ترک سیگار. همه رو دیده بودم و میگفتم که هیچ کدوم از اینا کار من نیست. روزی یک پاکت سیگار برام کم بود و همه من رو به عنوان یک سیگاری تمام عیار میشناختن و از بوی سیگارم شاکی بودن. قبل و بعد هر کار با لذت تمام سیگارم رو روشن میکردم و خاطرات خیلی خوبی از لحظههایی دارم که یک جایی با یک دوست عزیزی جلوی یک منظرهی زیبایی داشتم سیگار میکشیدم.
دلم برای اون خاطرات تنگ میشه ولی اتفاقی که بعد از چند سال برام افتاده اینه که ایستادن با یک دوست عزیزی جلوی یک منظرهی زیبایی که با سختی زیاد بهش رسیدم و سیگاری هم توی دستم نیست خیلی برام لذت بخشتره. اینکه تونستم ترک کنم به نظرم دستاورد بزرگی بوده که اعتماد به نفس خیلی زیادی برام آورده. نه از نگاه دیگران، خودم میدونم تونستم سختترین کار زندگیام رو انجام بدم و بعد از اون کارهایی که نیاز به جسم و ذهن قوی داشتن دیگه سخت نبودن. مثل رکاب زدن از تهران تا شمال، دویدن یک ماراتن کامل، صعود به قلهی دماوند و حتی کنار اومدن با مرگ عزیزترینهام.
برای من تاثیر جسمی ترک سیگار تا دو هفته بیشتر نبود ولی نگم براتون از تاثیر ذهنی. خل شده بودم. واقعا با خودم حرف میزدم و زیر لب بد و بیراه میگفتم: این چه کاریه میکنی، ول کن دیگه سیگارت و بکش.
من هر روز استارت ماشین رو که میزدم سیگارم رو روشن میکردم. هر وقت از اتوبان کرج میپیچیدم توی باکری سیگارم رو روشن میکردم. هر بار لپتاپم رو که روشن میکردم تا ویندوز بیاد بالا سیگارم رو روشن میکردم و حالا برای همهی این لحظهها جایگزین نداشتم. با پسته و آجیل کارم رو جلو بردم و هر بار که دست میکردم تو جیبم تا پاکت سیگارم رو در بیارم و یه تخمه میومد بالا خندهم میگرفت. سعی میکردم خودم رو تو موقعیتای قبلی که همیشه سیگار میکشیدم قرار ندم. خنده داره ولی دیگه هیچ وقت از اتوبان کرج نپیچیدم توی باکری. هر بار که تونستم جلوی وسوسهی سیگار کشیدنم رو بگیرم به خودم جایزه دادم. داشتن اطرافیان سیگاری خیلی تاثیرگذاره و متاسفانه رابطههایی رو قطع کردم که بتونم از پس کاری که شروع کرده بودم بر بیام. تا دو ماه هر روز دلم سیگار میخواست، تا شش ماه هنوز وسوسه میشدم، تا دو سال یه وقتایی به سیگار کشیدن فکر میکردم و تا شش سال خودم رو سیگاری میدونستم.
الان بعد هشت سال به اون جملهی تو روزنامه فکر میکنم که همیشه جلوی چشم همه سیگاریا بوده و خیلی مهم نبود. برای من هم اصلا مهم نبود. فکر میکنم برای اون آدمی که سی سال سیگار کشیدن همهی زندگیاش بوده هم مهمتر از اون جمله و معنی و مفهومش، اون لحظهای بوده که احتمالا تو خونه رو مبل راحتی نشسته بوده و چند دقیقه از کشیدن آخرین نخ سیگارش گذشته بوده و تو یه «آن» دلش خواسته سیگار رو ترک کنه و کرده. برای من هم اون «آن» یک لحظهی خیلی معمولی بود که از قبل براش تصمیمی نگرفته بودم. یک روز استارت ماشینم رو زدم و دنده عقب از رو چال تعمیرگاه دراومدم. سیگارم رو روشن کردم، یک پک زدم بهش، نگاهش کردم و بعد پرتش کردم بیرون و گفتم دیگه نمیکشم. امیدوارم شما هم «آن» خودتون رو پیدا کنین.