https://www.radioezam.com/UuRy/

در ستایش آزادشهر

تاریخ انتشار: ۰۲ خرداد ۱۴۰۲ | منبع: رادیو عظام
در ستایش آزادشهر
حامد تبار
رادیو عظام

من بارها و به بهانه‌های مختلف به خوزستان سفر کردم و در اکثر شهرهای این استان زرخیز قدم زدم. از اهواز و شب‌های زنده و پرجنب‌و‌جوشش تا آبادان و مردم خونگرمش، از ملاثانی و بستنی‌های شیر گاومیش تا مسجدسلیمان و چاه‌های نفتش و… همه رو دیدم، اما هیچ‌وقت موفق به دیدن خرمشهر نشده بودم. حتما می‌دونید که فاصله‌ی آبادان تا خرمشهر با ماشین کمتر از 20 دقیقه‌ است، اما هر بار به دلیلی نتونستم برم. تا اینکه سال 98 در بازدیدهای حاج‌آقا نوبت به رادمان یدک اروند (فیاکو) رسید و بالاخره وقت ملاقات با این شهر عزیز نزدیک شد.

طبق برنامه‌ اول مستقیم از فرودگاه آبادان رفتیم به شهرک صنعتی و کارخونه. همون ورودی کارخونه فهمیدم این‌جا فرق داره. نه‌ به‌خاطر لهجه و لباس و رنگ چهره‌ها، بلکه از نحوه‌ی خوشامدگویی میزبان این موضوع مشخص بود. برخلاف بقیه‌ی شهرها که گوسفندی قربانی می‌شد، این‌جا یک دسته کبوتر سفید از قفس رها شدند تا طعم پرواز آزادانه رو بچشند. فهمیدم آزادی و آزادگی در ژن خرمشهر جریان داره.

در ستایش آزادشهر

بعد از بازدید از کارخونه نوبت به ملاقات با شهر رسید. حاج‌آقا نماز رو در مسجد جامع خوند و از خاطراتش برامون تعریف کرد. خاطراتی که بعضیاشون خنده به لب‌هامون آورد و بعضی بغض به چشم راوی. حاج‌آقا گفت من به این شهر مدیونم و برپا موندن این کارخونه کوچکترین کاریه که می‌تونم انجام بدم. دوست دارم تعداد بیشتری از اهالی خرمشهر عظامی بشن و بتونم کارهای بزرگتری بکنم.

از مسجد جامع رفتیم موزه‌ی جنگ خرمشهر. در مسیر هنوز می‌شد آثار جنگ رو بعد از این همه سال به وضوح به چشم دید. بعثی‌ها روی دیواری نوشته بودن «جئنا لنقبی» یعنی آمده‌ایم که بمانیم. نماندند. مردم دلیر و روح آزاد شهر غیور این اجازه را به اشغالگران نداد. شاید بهتر بود به جای لقب خونین‌شهر، خرمشهر رو آزادشهر صدا می‌زدیم. در حین پیاده‌روی دست کشیدم روی جای گلوله‌ها رو دیوارهای آجری که مثل زخم‌هایی روی بدن شهر بودند. درد کشیدم و با احساس شرمساری آرزو کردم کاش آباد می‌دیدمش.

آزاد بمون خرمشهر و با دعایت آزادی رو برای ما به ارمغان بیار!


در ستایش آزادشهر