https://www.radioezam.com/0Y8r/
روایتی از ده سال تلاش؛ گفتوگو با سید موسی آلبوشوکه کارشناس کنترل کیفیت شرکت فیاکو
تاریخ انتشار: ۱۲ مهر ۱۴۰۴ | منبع: رادیو عظام
سید موسی آلبوشوکه
کارشناس کنترل کیفیت شرکت فیاکو
«یک روز در عظام» یکی از بخشهای قدیمی و پرطرفدار رادیو عظام بود که در آن به سراغ کارگرها و پرسنل کارخانهی مختلف هلدینگ عظام میرفتیم و دربارهی کار و زندگی با آنها حرف میزدیم. قرارمان از اول این بود که به جای تمرکز روی مدیران این بار دوربین را بچرخانیم سمت پرسنل سختکوش و کاربلد هلدینگ. کسانی که در سکوت و بیهیاهو کار میکنند و صحبتهایشان کمتر شنیده میشود. بعد از مدتی خاموش بودن چراغ این بخش تصمیم گرفتهایم تا دوباره در این مسیر قدم بگذاریم. برای شروع کار با یکی از جوانترین و البته قدیمیترین پرسنل شرکت فیاکو گفتوگو کردهایم. کسی که از کارگری شروع کرد، انباردار شد، بعد در بخش سیانسی کار کرد، سپس نوبت به ماشینکاری رسید و الان هم در سمت کارشناس کنترل کیفیت در این شرکت کار میکند.
آشنایی با شرکت فیاکو
من سید موسی آلبوشوکه هستم. ۳۴ ساله و اهل آبادان. در ابتدای کار تحصیلاتم دیپلم ریاضی فیزیک بود ولی الان کاردانی مکانیک فنی را گرفتهام. اول جوانی و قبل از آنکه به خدمت سربازی بروم دورههای فنی حرفهای را گذراندم. بعد از اینکه خدمتم تمام شد در جاهای مختلفی کار کردم، مثلا در پروژههای پارس جنوبی در بندر کنگان. حتی یکی از آزمونهای استخدامی ارتش هم قبول شدم. ولی درنهایت نتوانستم آن را بروم. بعد از تجربههای متعدد به فیاکو آمدم و به عنوان سومین نفر استخدام شدم.
در خرمشهر اطلاعرسانی رسمی برای کاریابی یا معرفی مشاغل وجود ندارد و مردم معمولاً نمیدانند کجا میتوانند کار پیدا کنند. من شهریور ۹۳ کیف مدارکم را برداشتم و رفتم شهرک صنعتی خرمشهر. از ساعت هشت صبح شرکت به شرکت میرفتم و دنبال کار میگشتم. ولی هر شرکتی میرفتم میگفتند ما فعلاً کارگر نمیخواهیم. ساعت ۱۲ ظهر دست خالی میخواستم از شهرک صنعتی بروم بیرون که دم در چند رفتگر شهرک را دیدم. بهشان گفتم «ببخشید، اینجا همکار نمیخواهید؟ کارگر برای رفتگری کجا استخدام میکنند؟» یکی از آنها گفت «تو با این کیف و این تیپ میخواهی بیایی رفتگری بکنی؟» گفتم «آقا من دنبال کارم، تازه عقد کردم و باید زندگیام را شروع کنم، نیاز به کار دارم.» یکیشان آدرس سولهای با در سفید را داد و گفت که فرم استخدام میدهند. پرسیدم «نمیدانی کارشان چیست؟» ولی رفتگر از کار سوله هم خبر نداشت. آن سوله قبلا پروفیلسازی بود و من فکر میکردم کار تیم جدید هم همان است. خلاصه خودم را به سوله رساندم و فرم را پر کردم. آن زمان مهندس موسوی و آقای کریم عمرانی آنجا بودند و تازه داشتند کارهای ابتدایی شرکت فیاکو را انجام میدادند. ده دقیقه بعد هم مصاحبه را انجام دادند و گفتند تماس میگیریم. تقریباً ۱۵ روز بعد، تماس گرفتند و من هم از برج ۷ سال ۹۳ رفتم سر کار.
اولین روزهای کار
روز اولی که به اینجا آمدیم سه نفر بودیم: من، آقای فراهانی و آقای اسدی. ابتدا کارهای راهاندازی، مثل امور ساختمانی، تمیزکاری و آمادهسازی خطوط تولید را انجام دادیم. با افزایش نیروها، واحدبندی شکل گرفت؛ آقای فراهانی سرپرست واحد بستهبندی و تولید شدند و من سرپرست انبار. ماجرای سرپرست شدنم هم این بود که توی محاسبات ملزومات میرفتیم پای کارتنها و شمارش که میکردیم بدون استفاده از ماشینحساب طول و عرض را حساب میکردم و تعداد را بهشان میگفتم. همانجا چک میکردند میدیدند تعداد کاملا درست است. این اتفاق باعث شد آقای مومنی همانجا فامیلی من را بپرسد. گفتم من آلبوشوکهام، گفت سخت است ولی توی ذهنم میماند. بعد از اینکه انبارگردانی انجام شد من آمدم سوار سرویس شدم که بهم گفتند طبق دستور مدیریت از فردا سرپرست واحد انبارم. تا سال ۹۶ در این سمت بودم. سپس حدود شش ماه در شرکت دیگری فعالیت کردم و دوباره بازگشتم همین جا. بهدلیل داشتن مدارک تراشکاری، مصاحبهای با من انجام شد که نتیجه آن حضورم در بخش ماشینکاری بود. پس از دوره آموزشی کوتاه در «تاراذوب» و یادگیری اپراتوری دستگاه پرس CNC به اینجا بازگشتم و همان دستگاه را راهاندازی کردیم. از آن زمان سرپرست واحد ماشینکاری شدم و آموزش شش نیروی جدید را نیز بر عهده داشتم. تا قبل از آن هم که انباردار بودم باز هم 5 نفر پرسنل کمکانبار داشتم.
یک روز کاری در شرکت
ما با سرویسهای ایاب و ذهاب از محلهایی که مشخص شده، سوار میشویم و به شرکت میآییم. ساعت ۷:۳۰ در شرکت حضور میزنیم و سپس هرکدام از همکاران در واحدهای مربوط به خودشان قرار میگیرند و کار از همان ابتدا آغاز میشود. ساعت ۸:۳۰ زمان صبحانه است و حدود ۲۰ دقیقه به آن اختصاص داده میشود. پس از صبحانه دوباره کار ادامه پیدا میکند. ما مسئولان و سرپرستان هر روز ساعت ۹ جلسهای با مدیریت داریم؛ جلسهای برای گزارش روزانه، پایش کار، بررسی نحوهی عملکرد و اعلام موارد تولیدشده. در همین زمان سایر همکاران نیز مشغول کار خود هستند. این روند تا ساعت ۱۲:۳۰ ادامه دارد و سپس ناهار سرو میشود. نیم ساعت برای ناهار و نماز در نظر گرفته شده است و بعد از آن دوباره کار آغاز میشود تا ساعت ۱۶:۲۰. این روزها من در واحد کنترل کیفیت مشغول به کار هستم. همانطور که از نامش پیداست، وظیفهی ما بررسی مواد اولیه و ملزوماتی است که وارد شرکت میشود. این بررسیها بر اساس استانداردها، دستورالعملها و فرمهای کنترلی انجام میگیرد. اگر مواد و ملزومات مطابق با استاندارد باشند، اجازهی ورود داده میشود و همکاران پس از تأیید ما آنها را در انبار ثبت میکنند. هنگامی که واحد برنامهریزی این مواد را برای تولید استفاده میکند، ما دوباره در حین تولید خطوط را بازرسی میکنیم. ملزومات و نحوهی اجرای تولید را کنترل میکنیم تا زمانی که محصول بهطور کامل آماده شود. پس از تکمیل محصول نیز، زمانی که حوالهها صادر میشود و قطعات قرار است به نمایندگیها تحویل داده شوند، یک مرحلهی کنترل نهایی انجام میدهیم. بعد از تأیید واحد کنترل کیفیت، قطعات قالبگیریشده اجازهی خروج از شرکت پیدا میکنند.
کار و زندگی در کنار هم
من و همکارانم سابقه کاری زیادی در فیاکو داریم و شاید تعاملمان با همدیگر بیشتر از تعامل با خانوادههای خودمان باشد. به همین دلیل رفتارها دوستانه است و اگر هم کدورت یا چالشی پیش بیاید، سعی میکنیم مدت آن کوتاه باشد. مثلا اگر من با کسی مشکلی پیدا کنم، این مشکل به دو روز نمیکشد؛ فردا صبحش سر کار میآیم و با هم صحبت میکنیم. بچهها هم اکثراً همین روال را دارند؛ با حرف زدن مشکل را برطرف میکنیم تا کدورت به نفرت یا دشمنی تبدیل نشود. شده با یکی از بچهها، مثلا در یک واحد دیگر، به خاطر کار اختلاف پیدا کنیم و سر همدیگر داد بزنیم. اما فردا صبح دوستانه با هم صحبت میکنیم و این کدورت از بین میرود. خدا را شکر همین باعث میشود نه لطمهای به کارمان بخورد و نه لطمهای به ارتباطمان. شرایطمان اینجا خوب است و خاطرههای زیادی داریم. یکی از بهترین خاطرههایم روزی است که حاج عباس ایروانی آمدند و با بچهها دیدار کردند. خاطره دیگر هم مسابقات پانتومیم است که اینجا برگزار شد و خیلی مراسم خوبی بود. من توی یک گروه شرکت کردم و دخترم هم در گروه دیگری بود. دخترم آن موقع هفت سالش بود و خیلی خوب بازی کرد؛ تا دو، سه مرحله هم بالا آمدند، اما به فینال نرسیدند. در عوض پدرش به فینال رسید و ما دوم شدیم.
به جز اینها من موقع کار هم واقعا لحظات خوشی را تجربه میکنم. کسانی که دست به آچارند یا در کار فنی فعالیت میکنند، از جوانی با پیچگوشتی، آچار، انبر و ابزارهای فنی آشنا هستند. چیزی که حالشان را خوب میکند، همان لحظهای است که مشغول کار فنی هستند؛ وقتی عیبی یا ایرادی پیش میآید، میروند سراغ کار و دوست دارند آن عیب را برطرف کنند. نتیجهای که کار فنی بهشان میدهد، خیلی خوشحالکننده است و مثل این است که یک باری را از روی دوش دنیا برداشته باشند.
خوشیهای کوچک و بزرگ
دهه شصتیها کمی توانستند جوانی کنند و بعد به دنبال کار بروند. ولی ما دهه هفتادیها گفتیم یا درس، یا خدمت، و خدمت را هم که تمام کردیم دنبال کار برویم. اینکه به خودمان فرصت بدهیم بگوییم سه، چهار سال بگذرد بعد کار بکنیم، اینجوری نبود. زود وارد بازار کار شدیم. من الان ۳۴ سالهام و خدا را شکر ازدواج کردهام و سومین فرزندم یک هفته پیش به دنیا آمد. هر سه دخترند و به برکت بچههایم و با توجه به اینکه مدیران هوای پرسنل را دارند، توانستم ۱۰ سال بدون استرس کار کنم. به برکت همینها من الان خدا را شکر هم خانه خریدم و هم ماشین دارم. آدم وقتی در این سن به همه اینها رسیده باشد، باید کلاهش را بیندازد هوا.
ناگفته نماند تمام چیزهایی که در زندگیام دارم -ازدواج، فرزندان، خانه و ماشین- همه به خاطر وجود همسرم است. همسر من خیلی خوب زندگی را مدیریت میکند، قانع است و در خیلی از جاها همراهم بوده. ما هدفمند عمل میکردیم؛ هدف اول مان خانه بود. به خاطر رسیدن به آن هدف، از خیلی چیزها گذشتیم و بخش بزرگی از حقوقمان را برای پسانداز و قسط و وام اختصاص دادیم تا صاحب خانه شویم. من از او قدردانی میکنم و دعا میکنم انشاءالله تا ابد کنار هم باشیم.

کارشناس کنترل کیفیت شرکت فیاکو
«یک روز در عظام» یکی از بخشهای قدیمی و پرطرفدار رادیو عظام بود که در آن به سراغ کارگرها و پرسنل کارخانهی مختلف هلدینگ عظام میرفتیم و دربارهی کار و زندگی با آنها حرف میزدیم. قرارمان از اول این بود که به جای تمرکز روی مدیران این بار دوربین را بچرخانیم سمت پرسنل سختکوش و کاربلد هلدینگ. کسانی که در سکوت و بیهیاهو کار میکنند و صحبتهایشان کمتر شنیده میشود. بعد از مدتی خاموش بودن چراغ این بخش تصمیم گرفتهایم تا دوباره در این مسیر قدم بگذاریم. برای شروع کار با یکی از جوانترین و البته قدیمیترین پرسنل شرکت فیاکو گفتوگو کردهایم. کسی که از کارگری شروع کرد، انباردار شد، بعد در بخش سیانسی کار کرد، سپس نوبت به ماشینکاری رسید و الان هم در سمت کارشناس کنترل کیفیت در این شرکت کار میکند.
آشنایی با شرکت فیاکو
من سید موسی آلبوشوکه هستم. ۳۴ ساله و اهل آبادان. در ابتدای کار تحصیلاتم دیپلم ریاضی فیزیک بود ولی الان کاردانی مکانیک فنی را گرفتهام. اول جوانی و قبل از آنکه به خدمت سربازی بروم دورههای فنی حرفهای را گذراندم. بعد از اینکه خدمتم تمام شد در جاهای مختلفی کار کردم، مثلا در پروژههای پارس جنوبی در بندر کنگان. حتی یکی از آزمونهای استخدامی ارتش هم قبول شدم. ولی درنهایت نتوانستم آن را بروم. بعد از تجربههای متعدد به فیاکو آمدم و به عنوان سومین نفر استخدام شدم.
در خرمشهر اطلاعرسانی رسمی برای کاریابی یا معرفی مشاغل وجود ندارد و مردم معمولاً نمیدانند کجا میتوانند کار پیدا کنند. من شهریور ۹۳ کیف مدارکم را برداشتم و رفتم شهرک صنعتی خرمشهر. از ساعت هشت صبح شرکت به شرکت میرفتم و دنبال کار میگشتم. ولی هر شرکتی میرفتم میگفتند ما فعلاً کارگر نمیخواهیم. ساعت ۱۲ ظهر دست خالی میخواستم از شهرک صنعتی بروم بیرون که دم در چند رفتگر شهرک را دیدم. بهشان گفتم «ببخشید، اینجا همکار نمیخواهید؟ کارگر برای رفتگری کجا استخدام میکنند؟» یکی از آنها گفت «تو با این کیف و این تیپ میخواهی بیایی رفتگری بکنی؟» گفتم «آقا من دنبال کارم، تازه عقد کردم و باید زندگیام را شروع کنم، نیاز به کار دارم.» یکیشان آدرس سولهای با در سفید را داد و گفت که فرم استخدام میدهند. پرسیدم «نمیدانی کارشان چیست؟» ولی رفتگر از کار سوله هم خبر نداشت. آن سوله قبلا پروفیلسازی بود و من فکر میکردم کار تیم جدید هم همان است. خلاصه خودم را به سوله رساندم و فرم را پر کردم. آن زمان مهندس موسوی و آقای کریم عمرانی آنجا بودند و تازه داشتند کارهای ابتدایی شرکت فیاکو را انجام میدادند. ده دقیقه بعد هم مصاحبه را انجام دادند و گفتند تماس میگیریم. تقریباً ۱۵ روز بعد، تماس گرفتند و من هم از برج ۷ سال ۹۳ رفتم سر کار.
اولین روزهای کار
روز اولی که به اینجا آمدیم سه نفر بودیم: من، آقای فراهانی و آقای اسدی. ابتدا کارهای راهاندازی، مثل امور ساختمانی، تمیزکاری و آمادهسازی خطوط تولید را انجام دادیم. با افزایش نیروها، واحدبندی شکل گرفت؛ آقای فراهانی سرپرست واحد بستهبندی و تولید شدند و من سرپرست انبار. ماجرای سرپرست شدنم هم این بود که توی محاسبات ملزومات میرفتیم پای کارتنها و شمارش که میکردیم بدون استفاده از ماشینحساب طول و عرض را حساب میکردم و تعداد را بهشان میگفتم. همانجا چک میکردند میدیدند تعداد کاملا درست است. این اتفاق باعث شد آقای مومنی همانجا فامیلی من را بپرسد. گفتم من آلبوشوکهام، گفت سخت است ولی توی ذهنم میماند. بعد از اینکه انبارگردانی انجام شد من آمدم سوار سرویس شدم که بهم گفتند طبق دستور مدیریت از فردا سرپرست واحد انبارم. تا سال ۹۶ در این سمت بودم. سپس حدود شش ماه در شرکت دیگری فعالیت کردم و دوباره بازگشتم همین جا. بهدلیل داشتن مدارک تراشکاری، مصاحبهای با من انجام شد که نتیجه آن حضورم در بخش ماشینکاری بود. پس از دوره آموزشی کوتاه در «تاراذوب» و یادگیری اپراتوری دستگاه پرس CNC به اینجا بازگشتم و همان دستگاه را راهاندازی کردیم. از آن زمان سرپرست واحد ماشینکاری شدم و آموزش شش نیروی جدید را نیز بر عهده داشتم. تا قبل از آن هم که انباردار بودم باز هم 5 نفر پرسنل کمکانبار داشتم.
یک روز کاری در شرکت
ما با سرویسهای ایاب و ذهاب از محلهایی که مشخص شده، سوار میشویم و به شرکت میآییم. ساعت ۷:۳۰ در شرکت حضور میزنیم و سپس هرکدام از همکاران در واحدهای مربوط به خودشان قرار میگیرند و کار از همان ابتدا آغاز میشود. ساعت ۸:۳۰ زمان صبحانه است و حدود ۲۰ دقیقه به آن اختصاص داده میشود. پس از صبحانه دوباره کار ادامه پیدا میکند. ما مسئولان و سرپرستان هر روز ساعت ۹ جلسهای با مدیریت داریم؛ جلسهای برای گزارش روزانه، پایش کار، بررسی نحوهی عملکرد و اعلام موارد تولیدشده. در همین زمان سایر همکاران نیز مشغول کار خود هستند. این روند تا ساعت ۱۲:۳۰ ادامه دارد و سپس ناهار سرو میشود. نیم ساعت برای ناهار و نماز در نظر گرفته شده است و بعد از آن دوباره کار آغاز میشود تا ساعت ۱۶:۲۰. این روزها من در واحد کنترل کیفیت مشغول به کار هستم. همانطور که از نامش پیداست، وظیفهی ما بررسی مواد اولیه و ملزوماتی است که وارد شرکت میشود. این بررسیها بر اساس استانداردها، دستورالعملها و فرمهای کنترلی انجام میگیرد. اگر مواد و ملزومات مطابق با استاندارد باشند، اجازهی ورود داده میشود و همکاران پس از تأیید ما آنها را در انبار ثبت میکنند. هنگامی که واحد برنامهریزی این مواد را برای تولید استفاده میکند، ما دوباره در حین تولید خطوط را بازرسی میکنیم. ملزومات و نحوهی اجرای تولید را کنترل میکنیم تا زمانی که محصول بهطور کامل آماده شود. پس از تکمیل محصول نیز، زمانی که حوالهها صادر میشود و قطعات قرار است به نمایندگیها تحویل داده شوند، یک مرحلهی کنترل نهایی انجام میدهیم. بعد از تأیید واحد کنترل کیفیت، قطعات قالبگیریشده اجازهی خروج از شرکت پیدا میکنند.
کار و زندگی در کنار هم
من و همکارانم سابقه کاری زیادی در فیاکو داریم و شاید تعاملمان با همدیگر بیشتر از تعامل با خانوادههای خودمان باشد. به همین دلیل رفتارها دوستانه است و اگر هم کدورت یا چالشی پیش بیاید، سعی میکنیم مدت آن کوتاه باشد. مثلا اگر من با کسی مشکلی پیدا کنم، این مشکل به دو روز نمیکشد؛ فردا صبحش سر کار میآیم و با هم صحبت میکنیم. بچهها هم اکثراً همین روال را دارند؛ با حرف زدن مشکل را برطرف میکنیم تا کدورت به نفرت یا دشمنی تبدیل نشود. شده با یکی از بچهها، مثلا در یک واحد دیگر، به خاطر کار اختلاف پیدا کنیم و سر همدیگر داد بزنیم. اما فردا صبح دوستانه با هم صحبت میکنیم و این کدورت از بین میرود. خدا را شکر همین باعث میشود نه لطمهای به کارمان بخورد و نه لطمهای به ارتباطمان. شرایطمان اینجا خوب است و خاطرههای زیادی داریم. یکی از بهترین خاطرههایم روزی است که حاج عباس ایروانی آمدند و با بچهها دیدار کردند. خاطره دیگر هم مسابقات پانتومیم است که اینجا برگزار شد و خیلی مراسم خوبی بود. من توی یک گروه شرکت کردم و دخترم هم در گروه دیگری بود. دخترم آن موقع هفت سالش بود و خیلی خوب بازی کرد؛ تا دو، سه مرحله هم بالا آمدند، اما به فینال نرسیدند. در عوض پدرش به فینال رسید و ما دوم شدیم.
به جز اینها من موقع کار هم واقعا لحظات خوشی را تجربه میکنم. کسانی که دست به آچارند یا در کار فنی فعالیت میکنند، از جوانی با پیچگوشتی، آچار، انبر و ابزارهای فنی آشنا هستند. چیزی که حالشان را خوب میکند، همان لحظهای است که مشغول کار فنی هستند؛ وقتی عیبی یا ایرادی پیش میآید، میروند سراغ کار و دوست دارند آن عیب را برطرف کنند. نتیجهای که کار فنی بهشان میدهد، خیلی خوشحالکننده است و مثل این است که یک باری را از روی دوش دنیا برداشته باشند.
خوشیهای کوچک و بزرگ
دهه شصتیها کمی توانستند جوانی کنند و بعد به دنبال کار بروند. ولی ما دهه هفتادیها گفتیم یا درس، یا خدمت، و خدمت را هم که تمام کردیم دنبال کار برویم. اینکه به خودمان فرصت بدهیم بگوییم سه، چهار سال بگذرد بعد کار بکنیم، اینجوری نبود. زود وارد بازار کار شدیم. من الان ۳۴ سالهام و خدا را شکر ازدواج کردهام و سومین فرزندم یک هفته پیش به دنیا آمد. هر سه دخترند و به برکت بچههایم و با توجه به اینکه مدیران هوای پرسنل را دارند، توانستم ۱۰ سال بدون استرس کار کنم. به برکت همینها من الان خدا را شکر هم خانه خریدم و هم ماشین دارم. آدم وقتی در این سن به همه اینها رسیده باشد، باید کلاهش را بیندازد هوا.
ناگفته نماند تمام چیزهایی که در زندگیام دارم -ازدواج، فرزندان، خانه و ماشین- همه به خاطر وجود همسرم است. همسر من خیلی خوب زندگی را مدیریت میکند، قانع است و در خیلی از جاها همراهم بوده. ما هدفمند عمل میکردیم؛ هدف اول مان خانه بود. به خاطر رسیدن به آن هدف، از خیلی چیزها گذشتیم و بخش بزرگی از حقوقمان را برای پسانداز و قسط و وام اختصاص دادیم تا صاحب خانه شویم. من از او قدردانی میکنم و دعا میکنم انشاءالله تا ابد کنار هم باشیم.
