https://www.radioezam.com/DHcj/
دوست ندارم بازنشسته شوم
تاریخ انتشار: ۱۳ خرداد ۱۴۰۳ | منبع: رادیو عظام
ایوب چرختاب
رئیس انتظامات کارخانهی پیستون
همهی مجموعهها و کارخانه بخشی به نام حراست دارند. جایی که اگرچه ارتباط مستقیمی با وظایف و تولیدات آن مجموعه ندارد، اما وجودش برای سازمان حیاتی است. در این بخش از رادیو عظام پلاس با ایوب چرختاب رئیس انتظامات کارخانهی پیستون صحبت کردیم. آقای چرختاب 27 سال از عمر خود را در این مجموعه گذرانده و در آستانهی بازنشستگی قرار دارد. او در این گفتوگو دربارهی وظایف کاری و سختیها و خوشیهایش در پیستون صحبت کرد.
لطفا خودتان را معرفی کنید.
من ایوب چرختاب متولد سال 54 هستم. تحصیلاتم دیپلم است. از سال 77 به این شرکت آمدم، همینجا هم ازدواج کردم و یک پسر 14 ساله و یک دختر حدودا 19 ساله دارم.
نحوهی آشنایی شما با عظام از چه طریقی بود؟
سال 77 شنیدم که یک شرکتی دنبال کسی میگردد که به کامپیوتر مسلط باشد. آن زمان تعداد کسانی که کامپیوتر بلد بودند کم بود. ولی من آفیس بلد بودم و در نهایت به این شرکت آمدم و جذب شدم.
قبلا کجا کار میکردید؟
هیچ جا. اولین و آخرین جایی که کار کردم همینجا بود.
یک روز کاریتان در عظام را برای خوانندگان ما شرح دهید.
صبح اول وقت شیفتمان شروع میشود و با بچهها در مورد اتفاقاتی که دیروز افتاده صحبت میکنیم. چون کار ما تولید نیست و انتظامات هستیم باید دربارهی موضوعات صحبت کنیم. بعد صبحانه میخوریم. بعد از صرف صبحانه به گشت میرویم وکارهایی که لازم است را انجام میدهیم. به خاطر اینکه اینجا آتشنشانی و انتظامات با هم است، لوازم آتشنشانی را هم نگاه میکنیم که همه سر جایشان باشد. بچهها مرتب سر میزنند ولی من نهایتا سه بار میروم گشت میزنم. بعد هم کارهای جاری را انجام میدهیم. داخل واحدها اگر اتفاقی بیفتد ما را صدا میزنند. یا مثلا در مواقع دعوا و درگیری هم ما را خبر میکنند که البته کم پیش میآید. یا وقتهایی که اینجا ضایعات میفروشند و ما دنبال کارهای قانونی آن هستیم. کلیت کار ما این شکلی است.
رابطهتان با دوستان و همکارانتان چطور است؟
من خودم شخصا آدم خونگرمی هستم و با تمام پرسنل رابطهی خوبی دارم. با همکارانم که قطعا بیشتر از دیگران صمیمی هستم.
خاطرهای اگر از محل کارتان دارید بفرمایید.
خاطرهی خوبی که دارم برمیگردد به سال 82 که ما تازه ازدواج کرده بودیم. آن زمان از میان نیروهای تمامی شرکتها آنهایی را که در دو سه سال اخیر ازدواج کرده بودند، جمع کردند و در سعادتآباد تهران برای ما مراسم گرفتند. یک بخش قرعهکشی هم داشتند که قرار بود به کسی که اسمش از قرعهکشی بیرون بیاید یک ماشین رنو بدهند. اول 12 نفر را انتخاب کردند که من هم میانشان بودم و روی سن رفتیم. بعد گفتند از بین 12 نفر هر کدام یک کلید بردارند و هر کسی که کلیدش ماشین را باز کرد ماشین برای اوست. 2 نفر رفتند ماشینها را باز کردند و ما 10 نفر ماندیم روی سن که چیزی برای ما درنیامد. حاج آقا ایروانی خودش آنجا بود و دید کسانی که بالای سن بودند یک جورهایی ناراحت بودند و حالشان گرفته شده. ایشان دستور دادند که به هر کدام این افراد 10 تا سکه بدهند. اول زندگیمان هم کادوهای متنوعی برای همه داشتند و بعد هم که به هر کداممان یک سکه دادند. از آن طرف هم 10 سکهی دیگر دادند که مجموعا 11 تا سکه شد. حاج آقا همه را خوشحال کردند، من تا همین امروز هم همیشه صحبت آن روز را میکنم و همیشه دعاگوی حاج آقا هستیم.
در برنامههایی که کارخانه برای خانوادهها برگزار میکند هم شرکت کردید؟
خیلی زیاد. اخیرا این مراسمها کم شده ولی قبلا مراسم افطاری داشتند که ما را خانوادگی دعوت میکردند و برای مراسم به تالار میرفتیم. آخرین مراسم هم با بچههای رادیو عظام به کندوان رفته بودیم که تفریح جالبی بود و همه خوششان آمده بود.
شما در عظام با واحدهای دیگری هم ارتباط دارید؟
خیر، من با واحدهای دیگر ارتباطی ندارم. بیشتر اینجا هستم و به شرکتهای دیگر سر نزدهام که ببینم به چه شکلی هستند. ولی اینجا را خیلی دوست دارم و عاشق کارم هستم و الان اصلا دوست ندارم بازنشسته شوم، در صورتیکه وقتش رسیده و کمکم باید بروم.
بعد از این همه سال کار کردن، کمی از سختی و دشواری کارتان بگویید. چون ممکن است سختی کار شما در مقابل کار دیگران خیلی دیده نشود.
سختی کار من این است که 24 ساعته در خدمت شرکت هستم. کار ما انتظامات است و ممکن است نصف شب یک اتفاقی بیفتد، مثلا پیش آمده که بچهها ساعت سه صبح به من زنگ زدهاند که یک اتفاقی افتاده. مثلا چند روز پیش یک انفجار گاز در ایران بود که قرار بود گازهای ما قطع شوند. با من تماس گرفتند که بیایند گاز را قطع کنند و زود هماهنگ کردیم تا قسمت تولید آسیبی نبیند. سختیاش همین است که باید 24 ساعته برای هر چیزی آماده باشیم، از آتشنشانی گرفته تا مجروح شدن افراد. همهی یبن اتفاقات را به من خبر میدهند، چون رئیس انتظامات هستم.
شیفت کاری شما به چه صورت هست؟
بچههای ما در انتظامات 12 ساعتی کار میکنند و 12-24 هستند. ولی خود من تک شیفت هستم و معمولا از صبح تا عصر سرکارم.
به نظرتان چقدر شرکت پیستون در تبریز شناخته شده است؟
بهنظر من که شرکت ما در برابر شرکتهای خصوصی دیگر قد علم کرده و مشهور است. تا اسم شرکت پیستون را بیاورید همه میشناسند.
چه حسی به کارخانهی پیستون دارید؟
تا چند سال پیش همه با من آشنا بودند و همه قدیمی و یک جورهایی با هم صمیمیتر بودیم. اما الان بیشتر بچهها عوض شدهاند و همه جوان هستند و فقط من پیرمرد ماندهام. (با خنده). و یک حالت تنهایی حس میکنم. اما در کل جو خوبی دارد و همه با هم خوب هستند. علیالخصوص الان نزدیک دو سال است مدیرعامل جدیدمان آقای دکتر شاهصفی آمدهاند و یک آرامش خاصی در شرکت هست. ایشان باعث شد شرکت از حاشیه و مسائل این چنینی دور شود. الان جو ساکت، آرام و مفیدی داریم. بچهها هم خیلی آقای شاهصفی را دوست دارند.
رئیس انتظامات کارخانهی پیستون
همهی مجموعهها و کارخانه بخشی به نام حراست دارند. جایی که اگرچه ارتباط مستقیمی با وظایف و تولیدات آن مجموعه ندارد، اما وجودش برای سازمان حیاتی است. در این بخش از رادیو عظام پلاس با ایوب چرختاب رئیس انتظامات کارخانهی پیستون صحبت کردیم. آقای چرختاب 27 سال از عمر خود را در این مجموعه گذرانده و در آستانهی بازنشستگی قرار دارد. او در این گفتوگو دربارهی وظایف کاری و سختیها و خوشیهایش در پیستون صحبت کرد.
لطفا خودتان را معرفی کنید.
من ایوب چرختاب متولد سال 54 هستم. تحصیلاتم دیپلم است. از سال 77 به این شرکت آمدم، همینجا هم ازدواج کردم و یک پسر 14 ساله و یک دختر حدودا 19 ساله دارم.
نحوهی آشنایی شما با عظام از چه طریقی بود؟
سال 77 شنیدم که یک شرکتی دنبال کسی میگردد که به کامپیوتر مسلط باشد. آن زمان تعداد کسانی که کامپیوتر بلد بودند کم بود. ولی من آفیس بلد بودم و در نهایت به این شرکت آمدم و جذب شدم.
قبلا کجا کار میکردید؟
هیچ جا. اولین و آخرین جایی که کار کردم همینجا بود.
یک روز کاریتان در عظام را برای خوانندگان ما شرح دهید.
صبح اول وقت شیفتمان شروع میشود و با بچهها در مورد اتفاقاتی که دیروز افتاده صحبت میکنیم. چون کار ما تولید نیست و انتظامات هستیم باید دربارهی موضوعات صحبت کنیم. بعد صبحانه میخوریم. بعد از صرف صبحانه به گشت میرویم وکارهایی که لازم است را انجام میدهیم. به خاطر اینکه اینجا آتشنشانی و انتظامات با هم است، لوازم آتشنشانی را هم نگاه میکنیم که همه سر جایشان باشد. بچهها مرتب سر میزنند ولی من نهایتا سه بار میروم گشت میزنم. بعد هم کارهای جاری را انجام میدهیم. داخل واحدها اگر اتفاقی بیفتد ما را صدا میزنند. یا مثلا در مواقع دعوا و درگیری هم ما را خبر میکنند که البته کم پیش میآید. یا وقتهایی که اینجا ضایعات میفروشند و ما دنبال کارهای قانونی آن هستیم. کلیت کار ما این شکلی است.
رابطهتان با دوستان و همکارانتان چطور است؟
من خودم شخصا آدم خونگرمی هستم و با تمام پرسنل رابطهی خوبی دارم. با همکارانم که قطعا بیشتر از دیگران صمیمی هستم.
خاطرهای اگر از محل کارتان دارید بفرمایید.
خاطرهی خوبی که دارم برمیگردد به سال 82 که ما تازه ازدواج کرده بودیم. آن زمان از میان نیروهای تمامی شرکتها آنهایی را که در دو سه سال اخیر ازدواج کرده بودند، جمع کردند و در سعادتآباد تهران برای ما مراسم گرفتند. یک بخش قرعهکشی هم داشتند که قرار بود به کسی که اسمش از قرعهکشی بیرون بیاید یک ماشین رنو بدهند. اول 12 نفر را انتخاب کردند که من هم میانشان بودم و روی سن رفتیم. بعد گفتند از بین 12 نفر هر کدام یک کلید بردارند و هر کسی که کلیدش ماشین را باز کرد ماشین برای اوست. 2 نفر رفتند ماشینها را باز کردند و ما 10 نفر ماندیم روی سن که چیزی برای ما درنیامد. حاج آقا ایروانی خودش آنجا بود و دید کسانی که بالای سن بودند یک جورهایی ناراحت بودند و حالشان گرفته شده. ایشان دستور دادند که به هر کدام این افراد 10 تا سکه بدهند. اول زندگیمان هم کادوهای متنوعی برای همه داشتند و بعد هم که به هر کداممان یک سکه دادند. از آن طرف هم 10 سکهی دیگر دادند که مجموعا 11 تا سکه شد. حاج آقا همه را خوشحال کردند، من تا همین امروز هم همیشه صحبت آن روز را میکنم و همیشه دعاگوی حاج آقا هستیم.
در برنامههایی که کارخانه برای خانوادهها برگزار میکند هم شرکت کردید؟
خیلی زیاد. اخیرا این مراسمها کم شده ولی قبلا مراسم افطاری داشتند که ما را خانوادگی دعوت میکردند و برای مراسم به تالار میرفتیم. آخرین مراسم هم با بچههای رادیو عظام به کندوان رفته بودیم که تفریح جالبی بود و همه خوششان آمده بود.
شما در عظام با واحدهای دیگری هم ارتباط دارید؟
خیر، من با واحدهای دیگر ارتباطی ندارم. بیشتر اینجا هستم و به شرکتهای دیگر سر نزدهام که ببینم به چه شکلی هستند. ولی اینجا را خیلی دوست دارم و عاشق کارم هستم و الان اصلا دوست ندارم بازنشسته شوم، در صورتیکه وقتش رسیده و کمکم باید بروم.
بعد از این همه سال کار کردن، کمی از سختی و دشواری کارتان بگویید. چون ممکن است سختی کار شما در مقابل کار دیگران خیلی دیده نشود.
سختی کار من این است که 24 ساعته در خدمت شرکت هستم. کار ما انتظامات است و ممکن است نصف شب یک اتفاقی بیفتد، مثلا پیش آمده که بچهها ساعت سه صبح به من زنگ زدهاند که یک اتفاقی افتاده. مثلا چند روز پیش یک انفجار گاز در ایران بود که قرار بود گازهای ما قطع شوند. با من تماس گرفتند که بیایند گاز را قطع کنند و زود هماهنگ کردیم تا قسمت تولید آسیبی نبیند. سختیاش همین است که باید 24 ساعته برای هر چیزی آماده باشیم، از آتشنشانی گرفته تا مجروح شدن افراد. همهی یبن اتفاقات را به من خبر میدهند، چون رئیس انتظامات هستم.
شیفت کاری شما به چه صورت هست؟
بچههای ما در انتظامات 12 ساعتی کار میکنند و 12-24 هستند. ولی خود من تک شیفت هستم و معمولا از صبح تا عصر سرکارم.
به نظرتان چقدر شرکت پیستون در تبریز شناخته شده است؟
بهنظر من که شرکت ما در برابر شرکتهای خصوصی دیگر قد علم کرده و مشهور است. تا اسم شرکت پیستون را بیاورید همه میشناسند.
چه حسی به کارخانهی پیستون دارید؟
تا چند سال پیش همه با من آشنا بودند و همه قدیمی و یک جورهایی با هم صمیمیتر بودیم. اما الان بیشتر بچهها عوض شدهاند و همه جوان هستند و فقط من پیرمرد ماندهام. (با خنده). و یک حالت تنهایی حس میکنم. اما در کل جو خوبی دارد و همه با هم خوب هستند. علیالخصوص الان نزدیک دو سال است مدیرعامل جدیدمان آقای دکتر شاهصفی آمدهاند و یک آرامش خاصی در شرکت هست. ایشان باعث شد شرکت از حاشیه و مسائل این چنینی دور شود. الان جو ساکت، آرام و مفیدی داریم. بچهها هم خیلی آقای شاهصفی را دوست دارند.